.

.

بررسی قیام های علویان علیه حکومت عباسی در دوران اول خلافت عباسی


چکیده:

چون حکومت امویان در اواخر دوران خود ظلم و ستم را نسبت به مردم بیش از گذشته انجام می داد و حاکمام ظالمی مانند حجاج بن یوسف ثقفی و دیگران بر مردم حکومت می کردند، مردم راه نجات خود را توسل به خاندان پیامبر و اهل بیت می دیدند و فقط اهل بیت را شایسته خلافت و حکومت اسلامی می دانستند.

   نایت اسکین

 در چنین فضایی داعیان عباسیان در بین مردم شروع به دعوت برای قیام علیه امویان و تشکیل حکومتی با خلافت اهل بیت کردند و این دعوت آنان سرانجام باعث تجهیز سپاه علیه امویان و سقوط آنان توسط ابو مسلم خراسانی شد. اما عباسیان پس از آن که خلافت امویان را سرنگون کردند خود به بهانه این که عمو زاده های پیامبر هستند بر اریکه قدرت تکیه زدند و از همان ابتدای خلافت سعی کردند که دست علویان را از دخالت در امور خلافت کوتاه کنند و به همین دلیل به مبارزه با علویان پرداختند. علویان و خصوصا شاخه حسنی آنان که در ابتدا با جنبش عباسیان به امید تشکیل حکومتی اسلامی همراه شده بودند پس از آن که عدم وفاداری عباسیان را دیدند و از طرفی متوجه شدند که حکومت عباسیان نیز همان حکومت بنی امیه است فقط تحت نام دیگری، علیه عباسیان دست به قیام زدند. مردم نیز به دلایل مختلف از این قیام ها حمایت می کردند. در واقع این قیام ها یکی از چالش های مهم خلافت عباسی در دوران اول بود که همواره ذهن خلفا را به خود مشغول می داشت. در این مقاله بر آنیم که به علل و نتایج این قیام ها در دوران اول خلافت عباسی بپردازیم.

عباسیان، علویان، قیام، شهادت، خلافت

مقدمه:

خاندان اهل بیت پیامبر در طول تاریخ همواره مورد احترام مسلمانان بودند و مسلمانان اسلام راستین را در رفتار و گفتار آنان جستجو می کردند. اهل بیت علیهما السلام نیز همواره سعی می کردند که دین اسلام را از تحریفات زمان حفظ کنند و در این راستا از هیچ کوششی فرو گزار نبودند تا جایی که حتی زمانی که یزید بن معاویه خواست از امام حسین (ع) برای خلافت خود بیعت بگیرد امام زیر بار این بیعت نرفت و در بیاناتشان تصریح کردند که شخصی که عملا احکام اسلام را زیر پا می گزارد شایسته خلافت نیست و به همین دلیل تا پای جان ایستاد تا بتواند دین اسلام را از تحریف در امان بدارد.حادثه عاشورا در تاریخ اسلام نقطه عطفی به شمار می رود به گونه ای که روح آزادگی و ظلم ستیزی را در بین مسلمانان زنده کرد و از طرفی اهل بیت به عنوان تنها منادیان اسلام راستین برای مردم معرفی شدند. به همین دلیل در دوران بعد نیز هرگاه مسلمانان مورد ظلم و ستم قرار می گرفتند دست یاری به سوی خاندان اهل بیت دراز می کردند و از طرفی هرگاه شخصی از این خاندان که به «علویان» معروف بودند علیه ظلم و جور حاکم قیام می کرد همواره مورد حمایت مردم قرار می گرفتند. خاندان پیامبر در این زمان دو دسته بودند یکى خاندان عباس عموى رسول خدا صلى الله علیه و آله و دیگرى از خاندان على علیه السلام و فاطمه علیها السلام هر دو گروه مشروعیت خود را از جانب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله مى‏دانستند.
در واقع عباسیان نیز با آگاهی از همین موضوع و استفاده از شعار «الرضا من آل محمد» توانستند که توده های مردم که خواهان حکومت علویان بودند را علیه حکومت امویان بسیج کنند و سرانجام با استفاده از آنان این حکومت را ساقط کنند ولی پس از آن که خود به تخت خلافت نشستند و اعمال و رفتار امویان را از سر گرفتند هم علویان از این رفتار ناراحت شدند و هم مردمانی که در رسیدن آنان به خلافت کمک کرده بودند.
شیعیان نیز در این زمان خود از لحاظ اعتقادی به سه گروه تقسیم می شدند: نسل امام حسن علیه السلام، نسل امام حسین علیه السلام و نسل محمد بن حنفیه. هر سه گروه نظریات گوناگونى در توجیه دعاوى خود داشتند گروهى معتقد به نظریه نص بودند و مى‏گفتند تنها پسران على علیه السلام از فاطمه علیها السلام، حق جانشینى دارند. از این رو بنابر نص امام حسن علیه السلام، برادرش به جانشینى او رسید و پس از امام حسین علیه السلام نیز امامت در خاندان وى است. گروه دیگر، فرزندان امام حسن علیه السلام بودند که اعتقاد داشتند هر کدام از اعقاب فرزندان على علیه السلام از نسل امام حسین و امام حسن علیهما السلام، شایستگى امامت را به شرط قیام دارا هستند. این گروه شامل پیروان زید بن على و نفس زکیّه‏اند، گروه سوم، کیسانیّه و هواداران محمد بن حنفیه بودند که اعتقاد داشتند فرزندان على علیه السلام حتى از زنان دیگر، براى امامت مُحق‏اند. (منتظر القائم: 1386: 198)

قیام نفس زکیه:

امحمد پسر عبد الله و عبد الله پسر حسن مثنى و حسن پسر حسن مجتبى صلوات الله و سلامه علیه است. کنیه‏اش ابو عبد الله و مادرش هند دختر ابو عبیده و به خاندان بنى اسد قریش نسب میرساند. محمد را «صریح قریش» می نامیدند زیرا در سلسله نسب او مطلقا کنیزى وجود نداشته و مادران او عموما از دختران آزاده‏ى قریش بوده‏اند. خانواده‏ اش وی را «مهدى اهل البیت» می نامیدند و عقیده داشتند که آن مهدى موعود همین محمد است. علماى خانواده‏ى ابو طالب به این محمد «نفس زکیه» لقب داده بودند و پیش بینى مى‏کردند آن کس که باید در «احجار زیت» کشته شود همین است (ابو الفرج اصفهانی: 1339:ج‏1:345) مادر پدرش فاطمه دختر امام حسین (ع) می باشد و با این نسب وی از طریق پدر به امام حسن و امام حسین منتسب می باشد. (ثقفی کوفی: 1373:465).
نفس زکیه در زمانی که حکومت بنی امیه ظلم و جور خود را گسترده بودند با عباسیان برای مخالفت و قیام علیه امویان هم دست شد و در واقع دیگران با رهبری وی در این ماجرا بیعت کردند. آن چه از محتوای گزارشات تاریخی به دست می آید آن است که وی در اواخر دوران حکومت امویان مردم را به امامت خود دعوت می کرد تا آن که مروان حکم از این امر مطلع شد و مبلغی پول برای عبد الله بن حسن فرستاد و از وی خواست تا از اقدامات فرزندش جلو گیری کند.و همچنین به کارگزارانش نوشت که بنی الحسن را احترام کنند. تا آن که حکومت امویان ساقط شد و عباسیان زعام خلافت را عهده دار شدند.
ابن طبا طبا صاحب کتاب ارزشمند تاریخ فخری در مورد بیعت عباسیان با وی قبل از تشکیل خلافت و همچنین دلایلی که منصور عباسی باعث شد علویلن پیرو وی را مورد آزار قرار دهد چنین می نویسد: «بنى هاشم از طالبیان و عبّاسیان جملگى در زمان بنى امیّه گرد هم آمده درباره چگونگى حال خود، و ستم و فشارى که همواره بر ایشان وارد مى‏آمد، و هم در پیرامون امر بنى امیّه و اضطراب دولت ایشان، و توجّه مردم به بنى هاشم، و میل و رغبت ایشان بر این که بنى هاشم دعوت خویش را آغاز کنند به مذاکره پرداختند، و سرانجام به دین امر اتّفاق نمودند که پنهانى مردم را دعوت کنند، سپس گفتند: ما ناچار باید رئیسى براى خود تعیین کرده با وى بیعت کنیم، و سپس متفقا بر آن شدند که با نفس زکیّه محمّد بن عبد الله بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع) بیعت کنند. این محمّد از حیث فضل و شرف و علم از سادات و رجال بنى هاشم به شمار مى‏آمد. در آن مجلس اعیان بنى هاشم از علوى و عبّاسى همگى حضور داشتند، و از اعیان طالبیّین نیز جعفر بن محمّد الصّادق (ع) و عبد الله بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب و دو فرزند محمّد نفس زکیّه، و ابراهیم قتیل باخمرى، و از اعیان عبّاسیّین سفّاح و منصور و سایر بنى عبّاس حاضر بودند، و همگى در بیعت با نفس زکیّه اتّفاق نمودند جز امام جعفر بن محمّد الصادق (ع) که به پدر نفس زکیّه یعنى عبد الله محض گفت: فرزند تو به خلافت نخواهد رسید، و هرگز کسى جز صاحب قباى زرد، یعنى منصور که در آن مجلس قباى زردى بر تن داشت، بر خلافت دست نخواهد یافت. منصور گوید من از همان ساعت عمّال و کارگزاران خویش را نزد خود تعیین کردم. ولى سرانجام گروه مذکور درباره نفس زکیّه متّفق شده با وى بیعت کردند سپس روزگار کار خود را کرد، و سلطنت چنانکه شرحش گذشت به بنى عبّاس منتقل شد، و از سفّاح به منصور رسید، و منصور همّى جز این نداشت که نفس زکیّه را پیدا کرده او را بکشد و یا خلع کند. (ابن طقطقی: 1360:223).
هنگامی که منصور عباسی به خلافت رسید، محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم از بیعت با وی خودداری کردند و در حجاز مخفی شدند. وی در آن زمان اعتقاد داشت که زمان قیام وی فراهم شده است زیرا حجازیان به امامت وی اعتقاد پیدا کرده بودند حتی سرداران منصور نیز وی را تأیید کردند همچنین پدر و یارانش نیز وی را به قیام تشویق می کردند و از طرفی منصور عباسی خانواده و پیروان وی را سخت مورد آزار قرار می داد. امام مالک نیز با فتوایی که صادر کرد مردم را در بیعت با وی مجاز کرد و بیعت شکستن وی را خلاف شرع خواند (طقوش: 1385: 50 – 51).
منصور برای مقابله با وی ابتدا با روش ملایمت با وی برخورد کرد و نامه هایی به وی ارسال کرد و در آن ها از وی خواست که با او سازش کند. از متن نامه ای که منصور عباسی برای محمد نوشت مشخص است که وی بر آن بوده که قیام منصور را خلاف قرآن و شرع بیان کرده و او را به خروج بر خلیفه مسلمین متهم می کند. نفس زکیه نیز در جواب وی نامه ای به دین مظمون ارسال می کند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ طسم، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ، نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً، یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ، یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ، إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ، وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ.

به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان.

طسم. این است آیات کتاب خدا که آن‏ها را از داستان موسى و فرعون به حقّ بر تو مى‏خوانیم. از براى عبرت گروهى که ایمان دارند، فرعون در زمین سرکشى کرد و مردم روى زمین را گروه‏گروه کرد، دسته‏اى را به استضعاف کشید. فرزندانشان را سر مى‏برید و زنانشان را برجاى مى‏گذاشت. براستى که او از مفسدان در زمین بود. اراده کرده‏ایم تا بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان آن گردانیم. آن‏ها را در زمین مکنت دهیم و به فرعون و هامان و سپاهیانشان بنمایانیم، آنچه را که از آن بیم داشتند.... من همان‏گونه که تو به من امان داده‏اى، ترا امان مى‏دهم. تو مى‏دانى که حق، حقّ ماست و شما آن را با نام ما به دست آوردید. و توسط پیروان ما با آن انقلاب کردید و با فضایل ما آن را بیان کردید. پدر ما على (ع)، وصىّ و امام است. شما چه‏گونه با آنکه فرزندانش حاضراند این حق را غصب کرده‏اید. اما گفتى که ترا امان مى‏دهم، کدام از امان‏ها را به من مى‏دهى! امانى که به پسر هبیره دادى، امانى که به عمویت عبد اللّه بن على دادى و یا امانى که به ابو مسلم! (آیینه وند: 1387: 111_112) نفس زکیّه این آیات را در جواب آیه‏ى 32 سوره‏ى مائده که منصور با مهارت، امان‏نامه‏اش را با آن شروع کرده بود، آورده است. منصور مى‏خواست با این آیه نفس زکیّه را محارب و مفسد معرفى کند و نفس زکیّه با تکیه بر آیات سوره قصص منصور را از تیره‏ى فرعونیان تاریخ و آغازگران استضعاف و مفسدان فی الأرض و عاملان طبقاتى کردن مردم در زمین، مى‏شناسد. از اینرو خود را محقّ مى‏داند تا با تکیه بر اراده‏ى بى‏چون و وعده‏ى حتمى خداوند، و با تکیه بر حمایت مستضعفان، به نبرد با او برخیزد. (همان)
منصور عباسی پس از آن که دید نمی تواند از این طریق محمد را از قیام باز دارد سعی کرد که پیروان وی را از او دور سازد. به همین دلیل سعی کرد ارتباطات حجاز را با دیگر شهر های بزرگ قطع کند و همچنین کوفه را که مرکز شیعیان علوی بود به شدت تحت تسلط خود در آورد. وی پس از این کار ها توانست خراسانیان را نیز از همکاری با محمد منصرف کند و به این گونه محدوده فعالیت نفس زکیه فقط به حجاز محدود شد.
محمد نفس زکیه در رجب سال 145 هجری بیعت خود را در مدینه آشکار کرد و ملقب به امیر المونین شد. وی همچنین برادرش ابراهیم را برای بیعت گرفتن و برپایی بیرق قیام به بصره فرستاد.
محمد نفس زکیه پیش از آغاز قیام خود در خطبه ای هدف از قیام خود را برای مردم تشریح کرده است: اما بعد، اى مردمان، کار این طغیان گر دشمن خداى ابو جعفر چنان بود که از شما نهان نمانده که گنبد سبز را از روى عناد با قدرت خداى و تحقیر کعبه حرام بنیان کرد. خدا فرعون را وقتى به عقوبت گرفت که گفت: پروردگار والاى شما منم شایسته‏ترین کسان براى قیام به کار این دین فرزندان مهاجران هستند و انصار که با آن ها همیارى کرده‏اند. خدایا اینان حرام ترا حلال کرده‏اند و حلال ترا حرام کرده‏اند و کسى را که بیم داده‏اى امان داده‏اند و کسى را که امان داده‏اى بیم داده‏اند. کسى از آنها را به جاى مگذار. اى مردمان به خدا میان شما قیام کردم نه از آن رو که شما صاحبان قوت و صلابتید، بلکه شما را براى خویشتن برگزیدم، به خدا به این کار نپرداختم مگر وقتى که در همه شهرها که خدا را مى‏پرستند، براى من بیعت گرفته‏اند. (طبری: 1385: ج‏11: 4795)
هنگامى که محمد بن عبد الله در مدینه قیام کرد منصور پسر عم خود عیسى بن موسى هاشمى را بحضور خود طلبید و گفت محمد بر ضد ما برخاست و من ترا براى اطفاى این فتنه به حجاز مى‏فرستم.) ابوالفرج اصفهانی: 1339:ج‏1:389)
البته با دسیسه هایی که منصور داشت قبل از این که لشکر عیسی بن موسی به مدینه برسد محمد با مشکلات اساسی روبرو شد. یکی آن که مردم مدینه از هم کاری با وی خودداری کردند و لشکر وی را کمک ندادند، دیگری آن که برادرش ابراهیم در بصره مریض شد و نتوانست مأموریت قیامش را به خوبی انجام دهد و از طرفی محمد با اصرار لشکریانش مجبور شد یک روز زودتر از موعد مقرر قیام کند و همه این موارد باعث شد که نا هماهنگی در قیام محمد نفس زکیه اتفاق بیفتد و لشکر عیسی بن موسی به راحتی شهر را در اختیار بگیرند و و در روز دوم جنگ یعنی چهاردهم رمضان با قتل نفس زکیه این قیام به پایان برسد

قیام ابراهیم بن عبد الله (قتیل باخمرا):

پس از آن که ابراهیم از طرف برادرش مأمور دعوت مردم کوفه و بصره برای قیام علیه عباسیان شد حجاز را به قصد کوفه و بصره ترک کرد. ابراهیم برای دعوت شیعیان کوفه وارد آن شهر شد منصور عباسی با اطلاع از مأموریت ابراهیم سعی کرد کوفه را برای وی نا امن کند و به همین دلیل در کوفه به جستجوی خانه به خانه برای یافتن وی اقدام کرد. ابراهیم نیز به دلیل جو حاکم بر شهر نتوانست پیروانی برای خود پیدا کند و سعی کرد که به بصره برود وی حیله‏اى به کار برد و مردى به نام سفیان بن یزید عمى که همراهش بود را نزد ابو جعفر منصور فرستاد. سفیان به منصور عباسی گفت «اى امیر مؤمنان، مرا امان مى‏دهى که ابراهیم را به تو نشان دهم و او را تسلیم نمایم؟ گفت: در امانى، او کجا است؟ گفت: در بصره، پس هم اکنون مردى را که بدو اعتماد داشته باشى با من همراه کن و مرا بر ستوران برید سوار کن و بعامل بصره بنویس تا ابراهیم را بوى نشان دهم و او را دستگیر کند. منصور، ابو سوید صاحب طاقهاى ابو سوید در دروازه شام بغداد را همراه وى فرستاد و سفیان با غلامى که جبه‏اى پشمین به تن داشت و سفره‏اى از طعام به گردنش آویخته بود، بیرون رفت تا خود و ابو سوید و همان غلام بر ستوران برید سوار شدند و چون به بصره رسیدند، سفیان به ابو سوید گفت: منتظرم باش تا درباره ابراهیم تحقیق کنم (و بازآیم) لیکن رفت و برنگشت و غلامى که جبه پشمین به تن داشت ابراهیم بن عبد الله بن حسن بن حسن بود، پس چون بازآمدن سفیان دیر شد ابو سوید نزد سفیان بن معاویة بن یزید بن مهلب حاکم آن ناحیه رفت و باو گفت: این مرد کجا است؟ گفت: نمى‏دانم. آنگاه به ابو جعفر نوشت تا فهمید که آن حیله‏اى بود که ابراهیم را از کوفه بدر برد.» (یعقوبی: 1371: ج‏2:370)
ابراهیم پس از آن که وارد بصره شد زمینه را مساعد برای رشد و دعوت علویان دید به همین دلیل اهداف خود را آشکار کرد و علویان به گرد وی حلق زدند. به جز از علویان که به دلایل اعتقادی پیرو ابراهیم شدند زیدیه و معتزله نیز به دعوت وی پیوستند. فقرا و مستضعفین نیز که از حکومت جور عباسیان به ستوه آمده بودند نیز جزء پیروان وی در آمدند همچنین ابراهیم چون نبیره عثمان بود امویان و عثمانیان نیز به قیام وی گرویدند و به دین سان بصره مسخر وی شد (طقوش: 1385: 50) وی در اول ماه رمضان قیام خود را آشکار کرد. سفیان بن معاویه مهلبى فرماندار عباسی بصره در کاخ متحصن شد و سپس امان خواست و ابراهیم او را امان داد و سفیان بن معاویه بیرون رفت و شهر را به ابراهیم واگذاشت و به این گونه شهر بصره را تصرف کرد (یعقوبی: 1371: ج‏2:370) ابراهیم بیت المال بصره را تصرف کرد و جعفر و محمد پسران سلیمان بن على که در بصره بودند را رهسپار میسان کرد. آنان در آن جا در خندقى متحصن شده اقامت گزیدند و منتظر خبر ابراهیم ماندند. همچنین ابراهیم، مغیرة بن فزع سعدى را به اهواز فرستاد تا محمد بن حصین عامل آن جا را بیرون کند وی نیز چنین کرد و بر شهر دست یافت، ابراهیم همچنین یعقوب بن فضل بن عبد الرحمان ابن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبد المطلب را به فارس فرستاد و او اسماعیل بن على عامل عباسی را از آن جا بیرون کرد و شهر را تصرف کرد، هارون بن سعد عجلى نیز به فرمان ابراهیم واسط و بر نواحى اطراف آن را تصرف کرد، برد بن لبید یشکرى نیز کسکر را تصاحب کرد. (همان)
با تصرف این سرزیمن ها توسط لشکریان ابراهیم، منصور عباسی به وحشت افتاد زیرا این مناطق جزء سرزمین های ثروتمند حکومت عباسی به شمار می رفت و این موضوع از طرفی باعث کاهش توان مالی خلافت عباسی و از طرفی افزایش توان مالی نظامی ابراهیم و لشکریانش می شد. در همین اثنا ابراهیم با دریافت خبر قتل برادرش، پیروانش را به امامت خود فرا خواند و خود را «امیر المؤمنین» خواند. همین امر باعث شد که علویان گروه گروه به بصره آمده و با وی بیعت کنند تا جایی که منصور عباسی به وحشت افتاد و در صدد بر آمد که کوفه را ترک کند. وی همچنین سفیرانی نزد ابراهیم فرستاد تا بتواند با وی صلح کند ولی راهی از پیش نبرد.
سر انجام ابراهیم در اول ذی قعده سال صد و چهل و یکم هجری بصره را جهت جنگ با لشکریان عباسی ترک کرد و از راه واسط عازم کوفه شد. منصور نیز که از اوضاع به وجود آمده به شدت حراسان شده بود به عیسى ابن موسى نامه نوشته و او را به تعجیل در بازگشت دستور داد و هنگامی که وی به کوفه رسید به او گفت: «اى ابو موسى تو از جعفر و محمد پسران سلیمان به فتح کردن سزاوارترى پس راه خود را در پیش گیر تا خدا پیروزى را بر دست تو کامل نماید.» (همان)
عیسى بن موسی با هجده هزار نفر از سپاهیانش عازم نبرد با ابراهیم شد وی همچنین به جعفر و محمد پسران سلیمان بن على نوشت که به او ملحق شوند. ابراهیم بن عبد الله هم پیش رفت تا به روستایی به نام" باخمرا" در چند فرسخی کوفه رسید و در آن جا خیمه عیسى بن موسى در روستایی به نام" سحا" در نزدیکی ابراهیم لشکر آراست. حمید بن قحطبه طائى براى نبرد پیش تاخت و جنگ به شدت در گرفت سپاهیان ابراهیم با تمام قوا جنگیدند به گونه ای که آثار شکست در لشکر عیسی بن موسی پدیدار شد شکست تا آن جا که مردم در برترى و پیروزى ابراهیم شک نداشتند، ولی هنگامی که مسلم بن قتیبه باهلى با لشکریانش بر سپاهیان ابراهیم حمله برد لشکریان ابراهیم گمان بردند که دشمن از پشت بر آنان حمله برده، به همین دلیل پراکنده شدند. ابراهیم با چهار صد نفر از زیدیه باقى ماند و جنگ سختى کردند تا آن که تیری به گردنش اصابت کرد و به قتل رسید و به این گونه دومین قیام علویان علیه عباسیان نیز ناکام ماند. (طبری: 1385: ج‏11: 4896؛ یعقوبى: 1371:ج‏2:372)
عیسی بن موسی پس از آن که ابراهیم بن عبد الله را به قتل رسانید سر او را برای منصور عباسی به کوفه فرستاد. منصور از این که توانسته بود ابراهیم را شکست دهد بسیار مسرور بود به گونه ای که مردم را دعوت می کرد که به کاخ وی بیایند و با دیدن سر بریده ابراهیم، منصور را در این پیروزی تهنیت بگویند.
منصور پس از آنکه خاطرش از ناحیه نفس زکیّه و برادرش ابراهیم آسوده گشت به دیگر علویان پرداخت و آنان را به شیوه‏هاى مختلف تحت فشار قرار داد. گروهى از آنان را در ربذه گردآورد و به زنجیر بست و به قدرى به آنان تازیانه زد که گوشت و خونشان به هم‏ آمیخت؛ سپس آنان را تحت سخت‏ترین شرایط به کوفه منتقل کرد و به زندانى افکند که شب و روزش تشخیص داده نمى‏شد. زندانیان ناچار بودند براى تشخیص اوقات نماز، قرآن را به پنج بخش تقسیم کنند و هر یک از نمازهاى روزانه را پس از قرائت یک بخش از قرآن اقامه کنند. علویان دراین زندان در وضعیّت بسیار بدى بسر مى‏بردند و سرانجام با فرو ریختن سقف روى آنان توسط مأموران، همه آنان به شهادت رسیدند.
روش دیگر مبارزه منصور با علویان این بود که آنان را زنده، در لاى دیوار مى‏گذاشت تا بدین وسیله جان بسپارند. او در سخنى به قتل صدها نفر از علویان اعتراف کرده مى‏گوید: «من هزار تن یا بیشتر از فرزندان فاطمه را کشتم.» وى خزانه‏اى از سرهاى بریده علویان را براى پسرش مهدى به میراث نهاد و بر هر سرى ورقه‏اى آویخته بود که معرّف صاحب آن بود و در میان آنان سرهاى پیر مردان، جوانان وکودکان وجود داشت. (جمعی از نویسندگان: بی تا: 109- 110)

موضع امام صادق (ع) در قیام محمد نفس زکیه و ابراهیم بن عبدالله:

جعفر بن محمد بن الصادق (ع) در این زمان رهبری شیعیان را بر عهده داشت. وی در مدینه سعی بر آن داشت که در این آشفته بازار عقیدتی اسلام ناب را که از سرچشمه وحی و از پدران بزرگوارش به او رسیده بود را به مردم تعلیم دهد و پاسخ گوی طالبان علم باشد. وی به همین منظور در مسجد مدینه حلقه های تدریس ایجاد کرده بود به گونه ای که دانشمندان بسیاری در تمدن اسلامی از تعالیم وی بهره بردند.
امام صادق (ع) زمان موجود را برای قیام علیه عباسیان مناسب نمی دانست و به همین دلیل با قیام و رهبرى نفس زکیه مخالفت کرد. امام علیه السلام در پاسخ به انتقاد منصور عباسى بیان مى‏دارد که این حرکت مورد حمایت مردم نیست. عدم تأیید امام علیه السلام مورد اعتراض عبدالله بن حسن (پدر نفس زکیه) نیز قرار گرفت و حتى امام علیه السلام به او از سرانجامِ نافرجام این قیام خبر داده بود، ولى آنان بر این قیام پاى فشردند و سرانجامْ همان شد که امام علیه السلام گفته بود. محمد نفس زکیه نیز در اولین روزهاى جنگ کشته شد. امام علیه السلام به هنگام قیام نفس زکیه از مدینه خارج شد و به منطقه فُرْع در راه مدینه به مکه رفت و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشت. (احمدی: 1386: 200)
پس از سرکوبی قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم و آزار و اذیتی که منصور عباسی بر علویان روا می داشت، سامان دهی جدی قابل توجهی از طرف علویان علیه خلافت منصور عباسی صورت نگرفت تا این که منصور وفات یافت و پسرش مهدی عباسی به خلافت رسید. هر چند گفته شده که مهدی عباسی نسبت به علویان موضع مسالمت آمیز را اتخاذ کرد ولی باز نیز شاهدیم که در دوران وی نیز بعضی از رهبران شیعیان مورد آزار و اذیت حکومت قرار می گرفتند به گونه ای که مهدی عباسی آزادى امام کاظم (علیه السلام) را برنتافت و ایشان را دستگیر و به بغداد منتقل کرد، ولى بعد از مدتى کوتاه امام کاظم (علیه السلام) آزاد شد و به مدینه بازگشت. حکومت با دیگر علویان نیز بناى سخت‏گیرى و مبارزه گذاشت؛ چنان‏که على بن عباس را به جرم اقدام براى قیام بازداشت کرد و سپس به قتل رساند. (احمدی: 1386: 215)
پس از مهدى عباسى، هادى عباسى نیز همین شیوه را پى گرفت. او سخت‏گیرى را به آن جا رساند که حقوق علویان را از بیت‏المال قطع کرد و به دستگیرى گسترده علویان و شیعیان پرداخت.
با از سرگیری عداویت و دشمنی خلیفه عباسی علیه علویان بار دیگر علویان به فکر قیام علیه ایشان افتادند. به همین دلیل پیرامون حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) گرد آمدند و رشادتی دیگر آفریدند که به «واقعه فخ» معروف شد. این قیام از دید علویان و شیعیان بسیار حائز اهمیت بود به گونه ای که امام علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) درباره این قیام فرمودند: «بعد از کربلا، مصیبتى بزرگتر و عظیم‏تر از فخ نبود». (کیاء گیلانى: 1409:66)

قیام حسین بن علی بن حسن (ع):

او حسین بن على بن حسن المثلث (حسن سوم)، فرزند حسن المثنى (حسن دوم) فرزند حسن بن على سبط پیامبر است. و بزرگ اهل بیت از شاخه بنی الحسن به شمار می آمد. مردم مدینه که از جور عباسیان به ستوه آمده بودند با وی برای قیام علیه عباسیان بیعت کردند.
حسین بن علی و یارانش در مدینه مترصد رسیدن فرصت برای قیام بودند تا آن که حاکم مدینه بهانه های لازم را به دست آن ها داد. «عمر بن عبد العزیز والی عباسی مدینه، روزى حسن بن محمد بن عبد الله بن الحسن را که ابو الزفت لقب داشت و مسلم بن جندب الهذلى شاعر و عمر بن سلام از موالى آل عمر را دستگیر کرد و آنان را تازیانه زد، و در مدینه گردش داد، در حالى که گردن‏هایشان در طناب بسته بود. حسین نزد او آمد، و از آنان شفاعت کرد و گفت: آنان را زدى در حالى که تو را حق زدن آنان نبود. عمر بن عبد العزیز العمرى فرمان داد تا آنان را بازگردانیدند و به حبس فرستاد. حسین بار دیگر با یکى از بنى اعمامش نزد او آمدند و ضمانت کردند و حسن بن محمد را از زندان آزاد نمودند. آل ابى طالب همواره یک دیگر را ضمانت مى‏کردند، و در موعد معین خود را معرفى مى‏نمودند. حسن بن محمد دو روز خود را نشان نداد. حاکم مدینه، حسین بن على و یحیى بن عبد الله را که کفیل او شده بودند، بخواند و حسن را طلبید و سخنان درشت گفت، یحیى سوگند خورد که او را در همان شب خواهد آورد و نخواهد خوابید تا در خانه او را بکوبد و حسن بن محمد را بدو سپارد. آل ابى طالب چندى بود که منتظر قیامى بودند. این امر سبب شد که در آن قیام شتاب کنند، و در همان شب بیرون آمدند. یحیى در خانه عمرى را با شمشیر فرو کوفت، چون او را نیافت به مسجد آمدند و مسجد را در تصرف آوردند، پس نماز صبح خواندند، مردم با حسین، زیر شعار «المرتضى من آل محمد» بر کتاب خدا و سنت پیامبرش بیعت نمودند.» (ابن‏خلدون: 1363: ج‏2:337)
محمد بن جریر طبری به نقل ازابو بشر سری می نویسد: «روزى که حسین بن على بن حسن قهرمان فخ قیام مى‏کرد به نماز صبح رفتم، حسین با ما نماز کرد و به منبر رفت، منبر پیمبر خداى صلى الله علیه و اله و سلم، بنشست، پیراهنى داشت با عمامه‏اى سپید که از پیش روى و پشت سر آویخته بود، شمشیرش را کشیده بود و پیش پاى خویش نهاده بود. ناگهان خالد بربر با یاران خویش بیامد و چون مى‏خواست وارد مسجد شود یحیى بن عبید الله سوى او دوید، خالد به او حمله برد او را مینگریستم که یحیى سوى وى دوید که ضربتى به چهره‏اش زد که چشمانش و بینیش آسیب دید و خود و کلاه را درید به طورى که بالاى سر او را دیدم که از جاى بیفتاد. به یاران وى نیز حمله برد که هزیمت شدند. آن گاه به نزد حسین بازگشت، شمشیرش همچنان برهنه بود و خون از آن مى‏چکید.آنگاه حسین سخن کرد، حمد خداى کرد و ثناى او گفت و با مردم سخن کرد و در آخر سخن خویش گفت: اى مردمان، من فرزند پیمبر خدا و در حرم پیمبر خدا و در مسجد پیمبر خدا و بر منبر پیمبر خدا، شما را به کتاب خدا و سنت پیمبر او مى‏خوانم، صلى الله علیه و سلم، اگر بدین عمل نکردم بیعتى بر گردن هاى شما ندارم.» (طبری: 1375: ج‏12:5187)
درگیری بین علویان و طرفداران عباسیان در مدینه شدت گرفت به گونه ای که مردم از ترس درب خانه های خود را می بستند.
مبارک ترکى، که در این زمان عازم حج بود به مدینه آمد و همراه عباسیان علیه حسین بن علی تا ظهر جنگید و وعده داد که نزدیکى‏هاى غروب باز به جنگ خواهد پرداخت. ولى بار و بنه خود را برداشت و بازگشت، و آن دو گروه تا مغرب جنگ را ادامه دادند، سپس پراکنده گردیدند. مى‏گویند که مبارک نمى‏خواست به اهل بیت آزارى برساند، این بود که در نهان با حسین چنین نهاد، که بر او شبیخون زند تا او بگریزد و خود را از معرکه بیرون کشد. حسین نیز چنین کرد و مبارک ترکی گریخت.
از خاندان اهل بیت به خصوص شاخه بنی الحسن بزرگانی مانند یحیى، و سلیمان، و إدریس، فرزندان عبد الله بن الحسن بن الحسن، علی بن إبراهیم بن الحسن، إبراهیم بن إسماعیل طباطبا، حسن بن محمد بن عبد الله بن حسن، عبد الله و عمر فرزندان إسحاق بن حسن بن علی بن حسین و عبد الله بن إسحاق بن إبراهیم بن حسن شرکت داشتند.
این وقایع در زمانی اتفاق افتاد که گروه های بسیاری برای زیارت قبر پیامبر و حج بیت الله الحرام عازم مدینه و مکه بودند. در بین این گروه ها بودند کسانی که چون خبر قیام حسین را شنیدند با وی بیعت کردند و همراه وی به شهادت رسیدند. از آن جایی که این قیام مورد تأیید امام کاظم (علیه السلام) بود شیعیان بسیاری در آن شرکت کردند ولی از آن جا که امام کاظم (علیه السلام) به حسین بن علی مژده شهادت داده بود شیعیان زیدی که خواستار تشکیل حکومت بودند از همراهی با وی خودداری کردند و وی با کمتر از 500 نفر قیام کرد.
حسین و اصحاب خود بیست و یک روز یعنی تا آخر ماه ذی القعده در مدینه ماندند، آنگاه فرمان داد که هر برده‏اى که به او پیوندد، آزاد است و عازم مکه شدند.
خبر قیام حسین به هادى عباسی رسید، در این سال کسانى از مردم خاندان عباسیان از جمله محمد بن سلیمان و عباس بن محمد و موسى بن عیسى به حج رفته بودند، سالار حج سلیمان بن ابى جعفر بود، هادى به محمد بن سلیمان نامه نوشت و او را فرمانده عباسیان برای نبرد با حسین قرار داد. وقتى نامه هادی به محمد بن سلیمان رسید که از حج بازگشته بود. محمد بن سلیمان مجهز به مرد و سلاح از بصره عازم مکه شد. درباره لشکر محمد بن سلیمان و تدابیر نظامی وی نوشته اند که «نود مرکب از اسب و استر پیش روى خویش فرستاد خود وى بر اسبى تنومند بود، پشت سر وى چهل سوار بود بر شتران جهازدار. پشت سر آنها دویست سوار بر خر بود، بجز پیادگان که همراه داشتند و در دیده کسان سخت‏ بسیار مى‏نمودند و آنها را چند برابر پنداشتند. به خانه طواف بردند و سعى میان صفا و مروه را انجام دادند و عمره خویش را به سر بردند آنگاه روان شدند و سوى ذى طوى رفتند و روز پنج‏شنبه آنجا رسیدند.» (طبری: 1375:ج‏12:5180)
موسى بن على که از فرماندهان عباسیان بود در این زمیان به دره نحل، در سى میلى مدینه رسیده بود که خبر لشکر کشی محمد بن سلیمان به او رسید و او نیز به همراه برادران خود عازم مکه شد و با محمد عمره به جای آورد و عازم نبرد با حسین بن علی شد. از طرفی چون موسم حج بود بسیاری از طرفداران حکومت عباسیان نیز که در حج بودند با این سپاه همراهی کردند و لشکر عظیمی در ذی طوی گرد آمد.
با آمدن سپاهیان حسین بن علی به سرزمین «فخ» دو سپاه رو در روی هم لشکر آراستند. عباس بن محمد و موسى بن عیسى در پهلوى چپ و محمد بن سلیمان در پهلوى راست سپاه عباسیان قرار داشتند. پیش از طلوع فجر، حسین و یارانش نیز لشکر آراستند. سه تن از وابستگان سلیمان بن على که یکی از ایشان زنجویه غلام حسان بود به لشکر حسین حمله بردند و سرى بیاوردند و جلو محمد بن سلیمان افکندند که گفته بود هر که سرى بیارد پانصد درم از آن وى باشد. سپس لشکریان عباسیان به سپاه حسین هجوم بردند و شتران را پى کردند که کجاوه‏هاى آن بیفتاد و علویان را بکشتند و هزیمتشان کردند.
رشادت های علویان باعث شد که شکست در لشکریانی که از سمت موسی بن عیسی آمده بودند رخ دهد.محمد بن سلیمان نیز وقتی اوضاع را چنین دید به سمت مکه روان شد تا آن که در ذى طوى یا نزدیک آن یکى از مردم خراسان خبر شهادت حسین بن علی را به او داد و سر حسین را که ضربتى بر سراسر پیشانى و ضربتى دیگر به پشت داشت را به او داد و به این گونه قیام حسین بن علی معروف به «شهید فخ» نیز توسط عباسیان در هم شکسته شد. (طبری: 1375:ج‏12: 5181؛ ‏ابن‏خلدون: 1363:ج‏2:338؛ ابن طقطقی: 1360:261)
در روز ترویه، محمد بن سلیمان از یک راه وارد مکه شد و عباس بن محمد از راهى دیگر، سرهای بریده علویان که یکصد و چند سر از جمله سر سلیمان بن عبد الله بن حسن بود همراه آنان وارد مکه شد.
باقیمانده علویانی که از معرکه جان سالم به در برده بودند به کاروان حجاجی که در آن نزدیکی بودند پیوستند و خود را نجات دادند. در میان این افراد عموی حسین، ادریس بن عبد الله بن الحسن بن الحسن بن على نیز بود که او با شمارى دیگر از علویان، خود را از مهلکه نجات داد و نخست به مصر رفت و از آنجا عازم سرزمین مغرب شد و در آن جا توانست حکومت شیعی ادریسیان را پایه گذاری کند. همچنین برادر دیگر ادریس، یحیی بن عبد الله عازم شرق شد و توانست در سرزمین دیلم پیروانی برای خود فراهم آورد و بار دیگر قیام علیه عباسیان را تدارک ببیند.
پس از قیام حسین بن علی معروف به شهید فخ باز علویان پراکنده شدند و مترصد رسیدن فرصت دوباره ای برای قیام شدند. هادی عباسی نیز در این دوران همچنان به سیاست های علوی ستیز خود ادامه می داد به گونه ای امام کاظم (علیه السلام) را همچنان در زندان نگه می داشت. وی همچنین از کسانی که در قیام شهید فخ کم کاری کرده بودند انتقام گرفت به گونه ای که اموال مبارک ترکی که حاضر به مبارزه با حسین بن علی نشده بود را مصادره کرد. اوضاع علویان در دوران هادی عباسی به همین منوال بود تا آن که وی در گذشت و پسرش هارون الرشید به خلافت رسید. هارون نیز به وصیت پدرش به تعقیب و آزار علویان پرداخت و حتی شرایط زندان را برای امام کاظم (علیه السلام) چنان سخت کرد که آن امام همام در زندان وی به شهادت رسید. هارون همچنین اقدامات زیادی برای جلوگیری از تشکیل خلافت ادریسیان در مغرب اسلامی انجام داد ولی راه به جایی نبرد.
اقدامات هارون علیه شیعیان باعث شد که یحیی بن عبد الله که توانسته بود از مهلکه فخ جان سالم به در ببرد و هم اکنون در دیلم ساکن بود به فکر قیام علیه عباسیان بیفتد تا شاید بتواند زحمات برادران و خاندان خود را به نتیجه برساند.

قیام یحیى‏ بن‏ عبد اللّه‏ بن حسن بن حسن بن علی (علیه السلام):

کنیه‏اش یحیی ابو الحسن، و مادرش قربیه دختر عبد اللّه است. وى از نظر مذهب، مردى خوش عقیده و در خاندانش مقدّم بر دیگران بود. او یکى از راویان حدیث است، خصوصا از جعفر بن محمّد (ع) بسیار روایت کرده و همین‏گونه از پدر و برادرش محمّد و ابان بن تغلب. وی، هرگاه از امام صادق (علیه اسلام) حدیثى نقل مى‏کرد چنین مى‏گفت: حبیب من جعفر بن محمّد به من چنین حدیث کرده است. (مدرسی: 1369: 165)
یحیى بن عبد اللّه درشمار همراهان حسین بن على- صاحب فخ- بود و چون او و یارانش کشته شدند، یحیى بن عبد اللّه مخفى شد و به صورت ناشناس از این شهر به آن شهر فرارى بود و درصدد بود تا پناهگاهى بیابد و در آن جا رحل اقامت افکند. فضل بن یحیى برمکى که نسبت به اهل بیت گرایش داشت به محل اختفاى او آگاهى یافت و از او خواست تا از آن‏ جا منتقل شود و به دیلم رود و نامه‏اى نوشت که هیچ‏کس متعرّض وى نشود، او نیز به طور ناشناس وارد دیلم شد.
ظاهرا برمکیان که در این زمان در اوج مناصبان اداری عباسیان قرار داشتند تمایلات شیعی داشتند و سعی بر آن داشتند که تا می توانند از کشتار و آزار علویان توسط حکومت جلو گیری کنند. پس از این که یحیی به دیلم وارد شد هارون الرشید توسط فردی از ورود وی به دیلم آگاه کرد. طبق داستانی که در تواریخ نقل شده، فردی اعرابی که از یاران قدیم یحیی بوده او و یارانش را در کاروان سرایی می بیند که به صورت مخفیانه قصد عزیمت به دیلم را داشته اند. وی برای خوش آمد هارون الرشید خبر ورود یحیی به دیلم را به صورت مفصل برای هارون نقل می کند. هارون نیز پس از آن که به صدق گفتار وی آگاه می شود دستور می دهد که یک سیلی به او بزنند در قبال آن که زمانی جزء پیروان یحیی بوده است!! (برای مطالعه کل داستان.رک: ابو الفرج اصفهانی: 1339:ج‏2: 195- 198)
پس از این که یحیى به دیلم رفت، مردم آن جا به امامت وى گرویدند و به بیعتش درآمدند و کارش بالا گرفت و امنیت دولت عباسى را به خطر افکند، هارون الرشید نگران شد و براى محو قدرت وى کوشش آغاز کرد و فضل ابن یحیى برمکى را ولایت گرگان و طبرستان و رى داد و با پنجاه هزار سپاه به آن سرزمین فرستاد تا این علوى به قدرت رسیده را از میان بردارد. فضل که مردى مدبر بود با یحیى از در جنگ نیامد و با امید و بیم وی را به صلح مایل کرد به این شرط که هارون به خط خویش امان نامه‏اى براى او بنویسد و قاضیان و بزرگان بنى هاشم شاهد آن شوند. هارون الرشید تقاضاى وى را پذیرفت و امان‏نامه را با هدیه‏ها فرستاد و یحیى به همراه فضل به بغداد رفت و رشید مقدم وى گرامى داشت اما چیزى نگذشت که او را در خانه‏اش توقیف کرد و از فقیهان عصر درباره شکستن امان‏نامه فتوى خواست. (حسن ابراهیم حسن: 1376: ج‏2: 141)
درباره پایان کار یحیی بن عبد الله روایات مختلف است ولی آن چه مورد نظر بیشتر مورخان قرار گرفته آن است که یحیی در زندان از فضل برمکی می خواهد که او را آزاد کند که به حج برود و او نیز چنین می کند. هنگامی که خبر به هارون الرشید می رسد یحیی را اسیر کرده و به زندان می برند. پس از آن هارون به فتوای افرادی چون محمد بن حسن که از همدوشان ابو یوسف قاضى معروف بود و حسن بن زیاد لؤلؤئى و ابو البخترى وهب بن وهب امان نامه ای که به یحیی بن عبد الله داده بود را باطل دانست و چنان در زندان به یحیی سخت گرفت که وی ناتوان شد و سپس به شهادت رسید. (ابو الفرج اصفهانی: 1339:ج‏2:232)
چیزى که بود هارون الرشید در این عهدشکنى تا آن اندازه رعایت اصول را نمود که بى‏اعتبارى «امان» خود را در این مورد به تصدیق و قبول فقها رسانید. این عمل خیلى سریع مکتبى به وجود آورد و به سیاست عباسیان علاوه بر خصوصیات بسیار دیگر صبغه عهدشکنى بخشید، صبغه‏اى که به زیان عباسیان و سود امویان (در دوره رونق سیادتشان) ما به الامتیاز سیاست و رفتار این دو خاندان گشت. (اشپولر: 1373: ج‏1، ص: 90) پس از شهادت یحیى،نوه اش محمّد بن جعفر بن عبد اللّه از راه مصر روانه مغرب شد و به الجزیره رسید، گروهى از مردم گرد او جمع شدند، محمّد نیز با ایشان به عدالت و صبر رفتار کرد ولى بعدا مسموم شد و به شهادت رسید.

قیام ابوالسرایا:

علویان از بی ثباتی سیاسی خلافت عباسی که نتیجه ی درگیری میان امینومأمون بود، استفاده کردهودست به حرکت‌هایی زدند که شایدخطرناک ترین آنها حرکت ابوالسرایا، سرّی بن منصورشیبانی باشد که دراواخرجمادی الثانی 199 ق. درکوفه به دستورمحمدبن ابراهیم بن اسماعیل، معروف به ابن طباطباقیام کرد. نفوذ ابوالسرایا بعدازتسلط بربصره، حجازویمن گسترش یافت. وی که قدرت رابرای خودش می‌خواست، بامسموم کردن ابن طباطبا ازدست اورهایی یافت ومحمدبن محمدبن زیدعلوی نوجوان راجانشین اوکرد.
حسن بن سهل، هرثمه بن اعین رامأمورسرکوبی حرکت ابوالسرایاکرد. اوموفق شدابوالسرایا را دستگیر کند و حسن بن سهل گردنش رازد (طبری: 1375: ج 8: 534).

قیام محمدبن جعفرالصادق علیه السلام معروف به دیباج:

این حرکت رامحمد دیباج فرزندامام جعفرصادق علیه السلام درسال 200 ق. درحجازرهبری کرد. درمکه به عنوان امیرالمؤمنین بااوبیعت شدوی پس ازتردیدآن راپذیرفت (خطیب بغدادی: 1349: ج 2: 113). چون این حرکت به مکه منحصربود، حکومت عباسی به آسانی برآن چیره شدومحمددیباج به ناچاردرانظارمردم خودش راخلع کرد (طبری: 1375: ج 8: 538). ناتوانی درسازمان دهی، تردید محمد درتبلیغ به نفع خودش، اعتمادبه یارانی بدکرداروتردیدمردم مکه دربیعت باوی ازمهمترین علل شکست این حرکت به حساب می‌آید.

نتیجه:

خاندان اهل بیت در بین جامعه مسلمین همواره از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند و مسلمانان احترام خاصی برای آنان قائل بودند. خاندان اهل بیت نیز پس از آن که دیدند احکام اسلامی توسط خلفای دنیا پرستی که با نیرنگ و فریب بر مسند خلافت تکیه زده بودند زیر پا گذاشته شده و در واقع نام اسلام بهانه ای شده برای به استثمار کشیدن مردم مستضعف، تلاش های گسترده ای را برای بیان اسلام ناب و همچنین نجات مردم از زیر ستم حکام آغاز کردند. در این بین دو شاخه از خاندان منتسب به حضرت رسول (ص) از نسل حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع)، یعنی فرزندان حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) و فرزندان علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع) علیه ستم این حکام دست به فعالیت زدند. شاخه بنی الحسن اعتقاد داشتند که هر شخصی از این خاندان علیه ظالمین قیام کند و بتواند حکومت تشکیل دهد شایسته خلافت مسلمانان است ولی شاخه دیگر که در واقع ائمه معصوم می شدند خلافت و امامت مسلمانان را با توجه به نسب آن از طرف خداوند حق خود می دانستند و سعی می کردند که مسلمانان را از لحاظ مشی فکری هدایت کنند.
پس از آن که عباسیان توانستند خلافت را به نیرنگ تصاحب کنند شاخه بنی الحسن به رهبری محمد بن عبد الله بن حسن معروف به «نفس زکیه» اولین قیام علویان را علیه عباسیان رقم زد که به شهادت وی در مدینه منجر شد. برادرش ابراهیم نیز پس از آن که بصره و مدائن و اهواز و فارس را به تصرف خود در آورد در نزدیکی کوفه در دهی به نام «باخمرا» علیه لشکر منصور عباسی صف آرایی کرد و نزدیک بود که لشکر عباسی را شکست دهد ولی با اصابت تیری به شهادت رسید و لشکریانش پراکنده شدند و این قیام علویان نیز سرکوب شد.
دیگر قیام علویان که باز نیز توسط بنی الحسن اتفاق افتاد، قیام حیبن بن علی بن حسن فرزند حسن مثنی در سرزیمن «فخ» بود. ویژگی ممتاز این قیام نسبت به قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم، آن بود که این قیام از طرف اهل بیت نیز مورد تأیید قرار گرفت. حسین بن لی در اواخر دوران مهدی عباسی دعوت خود را آغاز کرد و در دوران هادی عباسی لشکر آراست و به سمت مکه حرکت کرد ولی در سرزمین «فخ» با لشکر عباسیان به نبرد پرداخت و به شهادت رسید. از یاران وی یحیی بن عبد الله و ادریس بن عبد الله از معرکه جان سالم به در بودند که ادریس به مغرب رفت و حکومت ادریسیان را پایه گزاری کرد و یحیی نیز به دیلم رفت و آماده قیام شد که با نیرنگ هارون الرشید به اسارت درآمد و به شهادت رسید.
با روی کار آمدن مأمون عباسی، سیاست عباسیان نسبت به علویان تغییر یافت و با تحمیل ولی عهدی خود به امام علی بن موسی الرضا (ع) به ظاهر آنان را در خلافت شریک کرد ولی در عمل درصدد از بین بردن اهل بیت و علویان بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.