مصطفی عابدی در سرمقاله روزنامه شهروند
نوشت: تشدید نابرابریهای اجتماعی، بهطوری که عدهای بیش از حد در مادیات
غرق باشند که ندانند چگونه پول خود را خرج کنند، و در برابر عدهای دیگر
چنان در فقر باشند که از تأمین حداقل نیازهای خود نیز ناتوان باشند،
نهتنها این وضع غیراخلاقی و محکوم است، بلکه به لحاظ اقتصادی نیز اثرات
منفی دارد.
مصطفی عابدی در سرمقاله روزنامه شهروند نوشت: تشدید نابرابریهای اجتماعی،
بهطوری که عدهای بیش از حد در مادیات غرق باشند که ندانند چگونه پول خود
را خرج کنند، و در برابر عدهای دیگر چنان در فقر باشند که از تأمین حداقل
نیازهای خود نیز ناتوان باشند، نهتنها این وضع غیراخلاقی و محکوم است،
بلکه به لحاظ اقتصادی نیز اثرات منفی دارد بعلاوه امکان بهرهمندی طبقات
بالا را از ثروت انباشته شده کم میکند، و حتی شرایط را برای افزایش ثروت
آنان نیز در بلندمدت بدتر میکند.
اتفاقی که در دنیای سرمایهداری
رخ داد و به بحران ١٩٢٩ انجامید، ریشه در همین منطق داشت. وقتی که مردمان
زیادی در فقر و بیکاری باشند، کسی نیست که تولید و مصرف کند، و اگر تولید
نباشد، ثروتمندان نیز دچار ورشکستگی میشوند. بنابراین جامعه متعادل
جامعهای است که بیشترین ظرفیت اقتصادی خود را فعلیت بخشد، و بیشترین ثروت
را تولید کند، و تنها در این صورت است که ثروتمندان هم به صورت پایدار
ثروتمند و مهمتر اینکه از ثروت خود بهرهمند میشوند، و البته طبقات
پایین نیز از حداقل نیازهای خود بهرهمند خواهند شد، و با چشم نفرت و خشونت
به ثروتمندان نگاه نمیکنند.
شکاف طبقاتی وقتی شدید شود، جرم نیز
افزایش پیدا میکند. خواهید پرسید چرا؟ به این دلیل که از یک سو نفرت و
کینه را در میان طبقات پایین نسبت به ثروتمندان افزایش میدهد، و از سوی
دیگر، هزینه ارتکاب جرم را کاهش میدهد. وقتی کسی بیکار است و درآمدی
ندارد، چه باکی از زندان رفتن دارد؟ چه باکی از خوردن برچسب مجرم یا دزد
دارد؟ او که چیزی ندارد از دست بدهد؟ پس در چنین شرایطی طبیعی است که گرایش
به سوی ارتکاب جرم بیشتر شود. این افراد به حاشیه رانده میشوند و خود را
بیگانه از جامعه دانسته و فاقد منزلت حس میکنند، و چنین افرادی به شدت
مستعد انجام اقدامات مجرمانه هستند.
روزنامه اعتماد روز دوشنبه
١/٤/١٣٩٤ در گزارشی آورده است که: علی بنز E٢٥٠- ٢٠١٤ دارد. وقتی با ماشینش
در خیابانهای پایتخت میراند، آب از لب و لوچه پرایدسوارها آویزان
میشود. خودروی او ٥٠٠ میلیون تومان میارزد اما روزی که علی «میخ» یک
موتورسوار را با گوشی آیفون ٦ خود معاوضه کرد، آرزو میکرد جای همان راننده
پراید باشد. او درباره زورگیری از خود به «اعتماد» میگوید: اوایل
اردیبهشت امسال سوار خودرویم شدم و به سمت پارک وی رفتم. چراغ قرمز بود.
توقف
کردم. داشتم با موبایلم حرف میزدم. ناگهان جوانی هیکلی با سر و وضعی
مرتب، سوار بر یک دستگاه موتور کنار من توقف کرد. رفتارش مشکوک بود. او پس
از چندثانیه به شیشه ماشینم زد. یک میخ دستش بود. وقتی شیشه را پایین دادم
گفت لطفا گوشیات را بده به من! من تعجب کردم. فکر کردم اشتباه شنیدم. گفتم
جان؟ کدام گوشی؟ گفت همین گوشی که داری با آن حرف میزنی. گفتم برای چی
بدهم؟ گفت: ببین. میتوانم با این تیزی یک خط روی ماشینت بیندازم.
موتورسوار به چراغ قرمز اشاره کرد. عدد ١٠ را نشان میداد. شمارش معکوس
آغاز شده بود.
علی ادامه داد: زورگیر گفت میل خودت است. الان ١٠
ثانیه مانده. من تیزی را میکشم، گازش را میگیرم و میروم. آن وقت تو
میمانی و ماشینت. زورگیر شروع به شمارش کرد. چهار، سه. دو شماره مانده بود
تا تیزی را روی ماشین بکشد که علی تسلیم شد. اگر میخ روی ماشینش خط
میانداخت، باید پنج میلیون تومان خرج خودرو میکرد و ماشینش ٣٠ میلیون
تومان از قیمت میافتاد. علی میگوید: یک چشمم به چراغ قرمز بود و یک چشمم
به گوشی.
اگر آن را تحویل زورگیر نمیدادم او حتما روی ماشین خط
میکشید. اینطوری بیشتر ضرر میکردم، برای همین گوشی ٥/٢ میلیون تومانیام
را دو دستی تقدیمش کردم. زورگیر گوشی را گرفت. چراغ سبز شده بود. کمی گاز
داد. اما قبل رفتن به علی گفت: بچه خوبی بودی، برای همین هم گوشیات را پس
میدهم!...
بهمن جوان دیگری است که هر روز سوار بر خودرو پورشه ٨٠٠
میلیونیاش در خیابانهای پایتخت میراند. او نیز دو ماه پیش تسلیم دو
زورگیر شده است. آنها میخواستند «آجری» را روی کاپوت ماشینش خُرد کنند.
بهمن میگوید: «در کنار خیابانی در شهر ری توقف کرده بودم که یک موتور
آپاچی با دو سرنشین به من نزدیک شد.
یکی از آنها آجر را بالا آورد و
به آرامی گفت چقدر میدهی تا این را روی کاپوت ماشینت خرد نکنم؟ من گفتم
١٠٠هزار تومان میدهم. او شاکی شد و گفت تو خجالت نمیکشی میخواهی فقط
١٠٠هزار تومان بدهی؟ بزنم ماشینت را داغون کنم؟ زود باش ٢٠٠هزار تومان
بده. او اگر آجر را روی کاپوت میزد، باید چند میلیون تومان هزینه میکردم
تا رنگش کنم. تازه ٢٠٠ میلیون تومان هم از قیمت ماشین کم میشد. مجبور شدم
به آنها پول بدهم.»
وقتی که قیمت یک خودرو مدل بالا در تهران، حدود
٨/١ میلیارد تومان باشد، یعنی حدود ١٠٠ برابر قیمت یک خودروی پراید است.
حال ببینیم در کشورهای غربی این تفاوت چقدر است؟ قیمت پورشه یا بنز مدل
بالا نسبت به خودروهای معمولی در آنجا حداکثر ٤ تا ٥ برابر است، و این
شکاف حدود ٢٠ برابر کمتر از ایران است و اگر این شکاف را با سطح درآمد
افراد در ایران و غرب مقایسه کنیم، بسیار زیاد خواهد شد. ٨/١میلیارد تومان
با احتساب حداقل حقوق یک کارگر ایرانی نزدیک به ٢٠٠سال دستمزد او میشود،
درحالیکه یک خودروی لوکس ١٥٠هزار دلاری، حداکثر معادل ٦سال دستمزد حداقل
حقوق در آنجا است. بنابراین چنین شکافی بسیار بزرگ است. با پول یک خودروی
٨/١ میلیارد تومانی، میتوان برای حداقل ٣٠ نفر شغل درست کرد و از درآمد
آن بهرهمند شد ...
پس چنین خودرویی در عمل جای شغل ٣٠ نفر و تولید
پس از آن را گرفته و غیرطبیعی نیست که بیکاران ناشی از این وضعیت از طریق
دیگر وارد میدان کسب درآمد و تأمین معاش شوند. منظورمان این نیست که کسی در
ایران چنین خودرویی نداشته باشد، بلکه با وجود این وضع اسفبار اقتصادی که
جوانان زیادی نیازمند شغل هستند، صاحبان این درآمدها به جای آنکه سرمایه
خود را در تولید بکار گیرند، آن را در خودروی لوکس استفاده کردهاند، و
نتیجه این میشود که لشکر بیکاران و حاشیهنشینان را در کنار خود مجهز
میکنند، و طبیعی است که نه به لحاظ روانی و نه به لحاظ امنیتی قادر
نخواهند بود که از ثروت خود استفاده برده و لذت ببرند.
در این میان
نکته دیگری هم وجود دارد. متاسفانه برخی از ثروتمندان ایرانی، رانتی هستند،
و نوکیسه محسوب میشوند، و علاقه شدیدی به خودنمایی نیز دارند، و این
ویژگی آنان موجب میشود که بذرهای کینه و نفرت را بیش از پیش در دل طبقات
حاشیهای و کمدرآمد بکارند. بهطوری که این طبقات فقیر چشم دیدن آنان را
نداشته باشند و خودشان را در غمها و شادیهای آنان شریک ندانند. برخی
افراد این را به وجود خصلت حسادت در جامعه ایران ربط میدهند، ولی کمتوجهی
و به رخ کشیدن و رفتار نمایشی این افراد نوکیسه بیشترین نقش را در بروز
این وضعیت ناخرسندکننده دارد.