.

.

حکایت عدم دلبستگى پارسا به دارایى

در میان کاروان حج، عازم مکه بودم، پارسایى تهیدست در میان کاروان بود، یکى از ثروتمندان عرب، صد دینار به او بخشید، تا در صحراى منى گوسفند خریده و قربانى کند، در مسیر راه رهزنان خفاجه (یکى از گروه هاى دزدهاى وابسته به طایفه بنى عامر) ناگاه به کاروان حمله کردند و همه دار و ندار کاروان را چپاول نموده و بردند، بازرگانان به گریه و زارى افتادند و بى فایده فریاد و شیون مى زند.


نایت اسکین

  ادامه مطلب ...

حکایت دیده مجنون بین

ماجراى لیلى و مجنون و عشق شدید و سوزان مجنون به لیلى را براى یکى از شاهان عرب تعریف کردند، که مجنون با آن همه فضل و سخنورى و مقام علمى، دست از عقل کشیده و سر به بیابان نهاده و دیوانه وار دم از لیلى مى زند.

شاه دستور داد تا مجنون را نزد او حاضر سازند، هنگامى که مجنون حاضر شد، شاه او را مورد سرزنش قرار داد که از کرامت نفس و شرافت انسانى چه بدى دیده اى که آن را رها کرده، از زندگى با مردم، رهیده و همچون حیوانات به بیابان گردى پرداخته اى؟

مجنون در برابر این عیبجویی ها، با یاد لیلى مى گفت:


    نایت اسکین

  ادامه مطلب ...

حکایت آرزوى پیرمرد صد و پنجاه ساله

در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت: در میان شما چه کسى فارسى مى داند؟

همه حاضران اشاره به من کردند، به آن جوان گفتم: خیر است.

گفت : پیرمردى 150 ساله در حال جان کندن است، و به زبان فارسى صحبت مى کند، ولى ما که فارسى نمى دانیم نمى فهمیم چه مى گوید، اگر لطف کنى و قدم رنجه بفرمایى، به بالینش بیایى ثواب کرده اى، شاید وصیتى کند، تا بدانیم چه وصیت کرده است.

    نایت اسکین

ادامه مطلب ...